بسم الله الرحمن الرحیم
- عصر روز هشتم محرم سال ۱۳۶۲ش در پادگان "شهید بروجردی" مهاباد بودیم؛
- برایمان خبر آوردند که اول مهاباد در قسمتی که نزدیک رودخانه و جنگل هست، کومولهها جلو یک اتوبوس از بچههای بسیجی را گرفتهاند و همه را با خود بردهاند داخل جنگل.
- بچههای اتوبوس که بسیجیهای اعزامی از "جهرم و خفر" فارس بودند و چون از مرخصی برمیگشتند هیچ اسلحهای هم نداشتند به راحتی توسط کمین نیروهای کومله اسیر شده بودند.
- به ما اعلام کردند که نیروهایتان را برای آزاد کردن آنها ببرید. نزدیکیهای غروب بود و خیلی فرصت نداشتیم. یک تعداد از نیروهای ما در پادگان "گوکتپه" بین راه "میاندوآب" و "مهاباد" بودند؛ به آنها اعلام کردیم که برای آزادی نیروها از پشت جنگل وارد شوند.
- آنها در حین تجهیز و آماده شدن بودهاند که نوک اسلحه یکی از نیروها موقع پوشیدن لباسهایشان وارد حلقه نارنجک یکی دیگر از نیروها میشود و با خارج شدن حلقه، نارنجک منفجر میشود، در نتیجه تعدادی از بچهها شهید و برخی هم مجروح میشوند و اعزام آن گروهی که قرار بود برای نجات نیروها از پشت جنگل وارد عمل شود، منتفی میشود.
- ما با تعداد محدودی از نیروها حرکت کردیم و رفتیم سمت جنگل، اما جنگل آنقدر انبوه بود که هیچ اشرافی از پایین نداشتیم که بدانیم کومولهها کجا رفتهاند، تپهای کنار راه میاندوآب و مهاباد و کنار جنگل هست که از آن بالارفتیم تا بتوانیم از آنجا وارد عمل شویم، اما چون حفاظی نداشتیم و کوملهها ما را از داخل جنگل میدیدند، به سمت ما تیراندازی میکردند اما ما آنها را نمیدیدیم و زمینگیر شده بودیم.
- کار خیلی سخت بود هرچه کردیم نتوانستیم جلو برویم تا اینکه شب شد و هیچ کس نتوانست کاری کند. کوملهها شب که میشود، یعنی شب تاسوعا سر همه بسیجیها بجز راننده اتوبوس را بریده و در جنگل رها کرده و رفته بودند.
- راننده اتوبوس مرد مسنی بود؛ فردای آن روز در سپاه مهاباد او را دیدم، خیلی مضطرب و افسرده بود، جریان واقعه پیشآمده را از او که شاهد این واقعه ناگوار بود، سوال کردم. در حالی که اشک از چشمان غم زدهاش جاری بود، با حالی نزار گفت: مظلومانه بچهها را سر بریدند و بچه خودم هم داخل این بچهها بود. هرچه به آنها التماس کردم و گفتم بچهام را سر نبرید، این بچه من است، عوض او خودم را سر ببرید، قبول نکردند و گفتند: این بچه تو نیست بچه خمینی است. ما اینها را چون بچههای خمینی هستند، سر میبریم.»
- نیروهای ما صبح روز تاسوعا تنهای بیسر بچههای بسیجی مظلوم را به پادگان آوردند و مشغول عزاداری شدیم، اینقدر بچهها به سر و سینه خود زدند و عزاداری کردند که چندنفرشان بیهوش شدند.
(از خاطرات کردستان پدرم)
تصویر پدرم در تیپ شهید بروجردی مهاباد آبان ۱۳۶۲
تصویر پدرم در پادگان گوکتپه مهاباد
تصویر پدرم گردان ضربت مهاباد
.
بررسی دو دلیل بر جواز و حرمت قمهزنی
جنگل ,مهاباد , ,سر ,نیروها ,اتوبوس ,در پادگان ,کردن شرح ,شرح حال ,حال در ,دنبال کردن ,شهید بروجردی مهاباد
درباره این سایت